سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com

سلام گل تو گلدونتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیدسلام نعنا و ریحون

سلام یکی یدونهتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنیدسلام عزیز دردونه

بعد از یک غیبت طولانی امروز تونستم بهترین روز زندگیم (یعنی تولدت رو )بهت تبریک بگم خوشتلکمتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید 

 

تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک

بیا شمع هارو فوت کن هزار سال زنده باشی

به مناسبت تولد جیگر عمه هورااااااااااااااااااااا

محمد حسین جونم نمیدنی وقتی به دنیا اومدی چه حسی داشتم روی ابرا بودم

انقدر ذوق مرگ بودم وقتی به دنیا اومدی که نمیدونی

بزار از اولش برات تعریف کنم....

9اردیبهشت ساعت 12 شب عمه مرضیه برای رفتن به اردوی بسیجی مشهد بلیط گرفت اومد به طرف قم

(قرار بود باهم بریم که برای من استخاره بد اومد)

نزدیکی های قم بود که بهش زنگ زدن و گفتن برای شما بلیط جور نشد

آجی مرضیه که چند روز پیش مشهد بود گفت حالا عمه معصومه رو زیارت میکنیم پیش مامانمم و ی صله رحمی هم میشه

اون شب آجی سوغاتی هایی که برای فینگیل عمه از مشهد گرفته بود و تبرک کرده بود به حرم امام رضا نشونمون داد Happy Dance

منم کفشکی که برات ی لنگه اش رو بافته بودم رو آوردم وسط

اون شب خوابمون نبرد تا صبح به یادت ذوق کردیمHappy Dance

یادمه نماز صبح  خوندیم بعد خوابیدیم که فرداش(10 اردیبهشت) یعنیساعت 6 با صدای تلفن آجی از خواب پاشدیم باباسید جعفر بود گفت بدویین بیایین بیمارستان ماهم با تعجب اینکه تو هنوز8 ماه 5 روزته دوویدیم طرف بیمارستان

مامان زهرا اون روز بیمارستان بستری شد تا تحت مراقبت باشین

ما هم بعدش رفتیم حرم عمه معصومه(س)و کلی دعا کردیم و تو و مامانی زهرا رو اول به خدا بعد هم به عمه سپردیم

اون روز گذشت فرداش (یعنی 11 اردیبهشت)مامانی جون(مامان مامان زهرا)زنگ زد گفت بدویین بیایین بیمارستان که نی نی عجله داره

اومدیم بیمارستان...

مامان زهرا توی اتاق انتظار منتظر رفتن به اتاق عمل بود

رفتیم پیشش نگاهش پر از استرس و ترس بود

همه ما هم استرس داشتیم مامانی جون و مادرجون هی گریه میکردنgirl_cray2.gif

مادرجون با آه ناله میگفت خدایا من میخوام محمد حسین رو داماد کنمPeppyتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید


خلاصه...کلی پشت در اتاق عمل منتظر شدیم ....

از پنجره با به محوطه ی بیمارستان نگاه کردم متوجه ی بارون نم نم شدم چشمم افتاد به ساعت،6بعد از ظهر بود

در همین حین با صدای در رومو برگردوندم دیدم چندتا پرستار با ی نینی سوار بر تخت زرین دارن از اتاق عمل میان بیرون

با ذوق دوویدم به طرف پرستارا پتو رو زدم کنار دیدم ی فندق کوشولوniniweblog.comتوش خوابیده

آخخخخخخخخخخخخخخخخخخخ دلم بررررررررررراااااات ضعف رررررررررررررفت

و سید محمد حسین یوسفی در 11 اردیبهشت(یعنی اول رجب و روز تولد امام محمد باقر)

عصر پنج شنبه ی بارانی ساعت 6 بعد از ظهر متولد شد

جیگرطلایی عکسی است که لحظه ای که دیدمت ازت گرفتم نگاه چقد کوشولو بودی:

http://upload7.ir/imgs/2014-05/75275053299838147266.jpg

تولدت مبارک خوشتل عمهniniweblog.comتصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعکس، کد موسیقی، روزگذر دات کام http://roozgozar.com


نوشته شده در یکشنبه 93/2/14ساعت 3:19 عصر توسط یوسفی | نظرات ()
مدیر